برکه کاشی

به نام خدا....

برکه کاشی...

خیلی بی حوصله تر از قبل شدم

دلم میخواد موهامو از ته بزنم

چرا شهامت اینکار رو ندارم

چرا نمیتونم...

 

برکه کاشی...

گاهی ادم از شدت تنهایی و دلتنگی گریه اش میگیره

میگی دوست برای اینجور وقتاست....

میگم دوستت هر چقدرم با معرفت و با مرام خودش خانواده داره و حوصله دری وری های تو رو نداره

 

برکه کاشی...

مرضیه پرستار هست ولی ۱۳ سال از فارغ التحصیلیش میگذره و تا الان با دوتا بچه و مدرسه هاشونو و گرفتاریای زندگی سر کار نرفت و امسال شد نرس بیمارستان چشم خدادوست و چون خیلی وقت بود کار نکرده بود تقریبا فراموش کرده بود خیلی چیزا رو اما محسن شوهرش بدجوری حمایتش میکنه و پشتشه حتی برای اینکه تزریق را دوباره امتحان کنه ۴ تا سرم اورد خونه تا مرضیه روی دست محسن امتحانشون کنه و یاداوری بشه براش پشت دست محسن کبود شده بود چندتا امپول و اینا هم اکرده بود که مرضیه بهش بزنه تا ترسش بریزه و برگرده به کار ......مرضیه خواهر شوهرمه همسن منه با منم ازدواج کرد ولی اولین بچش سه س برکه کاشی...ادامه مطلب

دلم براش میسوزه از طرفی پدر بچمم هست  وگرنه بعد از کاری که باهام کرد باید بهش بگم که دوستش ندارم دلم دیگه باهاش نیست بهش اعتماد ندارم وقت خوبی برای طلاق گرفتن نیست وگرنه یه لحظه هم معطلش نمیکردم چقدر این دو سه سال گریه کردم از تنهایی  بعد از ۱۶ سال زندگی ... پدرم همسن الان اون که بود من ازدواج کردم  نمیدونم باید چیکار کنم  برکه کاشی...ادامه مطلب